پستهای رمزدار

۶ سال و ۴_۵ ماه از آخرین پستم میگذرهدلم میخواد دوباره اینجا بنویسم ولی خیلی کوتاه و مختصر_-----------_تو دوراهی موندم.نمیدونم از کدوم مسیر باید برم.._امروز تصمیم گرفتم برم فروشگاه قله تا چند تیکه لوازم کوهنوردی بگیرم و امسال رو بعد از تعطیلات شروع کنم هر هفته برم تا شاید به طبیعت عادت کردم و حساسیتم خوب بشه.از آخرین باری که رفتم و حالم بد شد چند ماهی میگذره..._دکتر نرفتن به کوه رو تنها راه حل برای من میدونست..._داشتم به روزهای آینده فکر میکردم که شیما تو اینستاگرام پیام داد دلم برات تنگ شده...گفتم فردا صبح چیکاره ای؟بریم کنار دریا؟؟گفت امشب شب مونی تو جنگل داریم.میتونی بیای؟خیلی دلم میخواست بیام.اگه حالم بهتر بود و زودتر بهم اطلاع میداد تا کارام رو انجام بدم حتما میرفتم._بهش گفتم‌میخوام برم گروه ا.....گفت میای بریم گروه ش....؟و من گفتم اگه تو اون گروه اذیت نمیشی حتما میام باهات..._چون خودم رو جای اون گذاشتم و به خوبی درکش میکنم. پستهای رمزدار...ادامه مطلب

+امروز هم از اون روزاییه که دلم میخواد یه دوست داشته باشم تا باهاش درد دل کنم.... از این روزها بگم....از این دلتنگی ها و کلافه بودن ها.... +از دیروز استرس زیادی دارم.تو محل کارم یه چک گم شد و نمیدونم کجاست.... تا این پیدا نشه حالم داغونه و تمرکز برای هیچ کاری ندارم.حتی از امروز که روز تعطیلیم بود استفاده نکردم.... +دیشب با دیدن عکسها و پیامهای اون بیشتر حالم گرفته شد.... +کاش همه چی تموم بشه.... این زندگی مصخره.... +هیچی نمیتونه خوشحالم کنه.این روزها بدجور عصبی هستم و سر همه دارم خالی میکنم.... پستهای رمزدار...ادامه مطلب